سبزینه

آموزش زیست شناسی

سبزینه

آموزش زیست شناسی

تکامل، شیر بی دم و سر و اشکم


مولانا در مثنوی معنوی داستانی جالب آورده است با این مضمون که:

روزی یک پهلوان پنبه  پیش دلاک رفت و گفت بر شانه‌ام عکس یک شیر را رسم کن. پهلوان روی زمین دراز کشید و دلاک سوزن را برداشت و شروع به نقش زدن کرد. اولین سوزن را که در شانة پهلوان فرو کرد. پهلوان از درد داد کشید و گفت: آی! مرا کشتی. دلاک گفت: خودت خواسته‌ای, باید تحمل کنی, پهلوان پرسید: چه تصویری نقش می‌کنی؟ دلاک گفت: تو خودت خواستی که نقش شیر رسم کنم. پهلوان گفت از کدام اندام شیر آغاز کردی؟ دلاک گفت: از دُم شیر. پهلوان گفت, نفسم از درد بند آمد. دُم لازم نیست. دلاک دوباره سوزن را فرو برد پهلوان فریاد زد, کدام اندام را می‌کشی؟ دلاک گفت: این گوش شیر است. پهلوان گفت: این شیر گوش لازم ندارد. عضو دیگری را نقش بزن. باز دلاک سوزن در شانة پهلوان فرو کرد, پهلوان فغان برآورد و گفت: این کدام عضو شیر است؟ دلاک گفت: شکم شیر است. پهلوان گفت: این شیر  شکم لازم ندارد.

دلاک عصبانی شد, و سوزن را بر زمین زد و گفت: در کجای جهان کسی شیر بی سر و دم و شکم دیده؟ خدا هرگز چنین شیری نیافریده است.

شیر بی دم و سر و اشکم که دید/ این چنین شیری خدا خود نافرید

حالا قصه، قصه ی تکامل گرا ها است. می گویند نظریه تکامل کاملا علمی است. اما جالب است بدانیم حتی از توجیه عقلانی علمی ایجاد خود به خودی یک مولکول پروتئین یا اسید نوکلئیک کاملا ناتوان هستند. چگونگی پیدایش یک سلول هم به دلیل پیچیدگی غیر قابل باور آن هم با تکامل غیر ممکن به نظر می رسد. فسیل های گونه های حد واسط آن هم که پیدا نمی شود. تمام تغییرات اثبات شده آزمایشگاهی و غیر آزمایشگاهی هم که در حد درون گونه ای است. فسیل های زنده هم که نشان دهنده عدم تغییر گونه ها در طی میلیون ها سال است. ظهور ناگهانی و حذف ناگهانی گونه ها در دوران زمین شناسی(مثل انفجار کامبرین) هم که خلاف گفته های آنهاست و.... پس از دلایل و شواهد علمی این نظریه چه می ماند.فقط ما را به یاد شعر مولانا می اندازد:

شیر بی دم و سر و اشکم که دید/ این چنین شیری خدا خود نافرید

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.